از غروبی مانده در سرّ سوالی
تا شبی تاریکتر از عمق سیاهی
میروم تا معجزه پروانه وار
...
و در آن سوی نقاب
من تو را میبینم
من تو را میبویم
من تو را میگریم
و دوباره باز با یاد تو است
که من جان میگیرم!
رنگ یادت -نازنینم- رنگ دنیای من است
رنگ ایمانی که از آن رنگ فردای من است
...
و در این روز جدید
و به آن اوج سپید
میروم تا معجزه پروانه وار
سوی فردای امید
...
به تو میاندیشم
و دگر آسوده ام
آری من میدانم
که بهشت جای تو است،
که بهشت مال تو است.
نازنین روح عظیمت همه در جان من است
خاطرت هر دم طبیب روح و درمان من است.